ار زلزله پریروز تا الان بیشتر از صد پس لرزه داشتیم، تقرییا تمام پارک ها پر شده از چادر مسافرتی.
چند سال پیش واسه طب صنعتی که رفتم دکتر آزمایشگاه گفت توی آزمایش آنزیم کبدت خیلی بالاست شاید توی آزمایش اشتباه شده میتونیم از همون نمونه خون دوباره تست بگیریم یا اینکه دوباره ازت خون بگیریم ولی بهتره که دوباره خون بگیریم. منم قبول کردم و رفتم پیش نمونه گیری که دوباره نمونه بگیرن. دختره کاغذ رو که دید توش آزمایش آنزیم های کبدی نوشته شده
گفت: آنزیم کبدت بالا بود
گفتم: آره
گفت: مشروب میخوری؟
گفتم: نه چطور؟
گفت: آخه هرکی مشروب بخوره آنزیم های کبدش اینجوری میشه.
گفتم: بله هرکی مشروب بخوره آنزیم کبدش بهم میریزه اما هرکی که آنزیم کبدش بهم ریخته که لزوما مشروب نخورده.
دیگه هیچی نگفت. چرا ما انسان ها عادت داریم زود قضاوت کنیم. از کوچکترین نشونه بزرگترین و احتمالا بدترین نتیجه رو میگیریم.
بعضی از معاملات، معاملات باخت باخته. یعنی در نهایت یه چیزی از دست میدی. مثل ازدواجی که رضایت خانواده نداشته باشه. اگه وصلت صورت بپذیره احتمالا خانواده از دست میره و اگر بهم بخوره، خب کسی که قصد ازدواج باهاش رو داشتی از دست دادی. در نهایت باختی فقط به کی ببازی رو خودت انتخاب میکنی
نمیدونم چرا بی دلیل یاد آرزوهای بچگیم افتادم و چقدر الان خنده دار به نظر میان...
مثل آرزوی داشتن دفترچه تلفن.
چند شب پیش جانشین رییس زنگ زده و کلی غر که این تعویض شیفت اصلا مورد قبول من نیست. یعنی چی تو همش میوفتی شیفت مقابل و اصلا با من هم شیفت نمیشی باید همه چهارده روز با من هم شیفت باشی یا لااقل باید هفت روز حتما با من باشی. خلاصه کلی غر زده که فردا به رییس حرفای منو بزن ولی نگو من بهت زنگ زدم.
آخه برادر من، من چجوری به رییس بگم این حرفا مربوط به الان نیست شما هفت روز پیش گفتی و من الان یادم اومده؟ نمیگه چرا همون موقع نگفتی؟ اصلا به من چه. خودتون بشینید با هم تصمیم بگیرید. به من چه ربطی داره. اگه به منه که ترجیح میدم با هیچکدومتون هم شیفت نشم